وقتی یک خبرنگار در آتش جنگ کشته می شود یا روی مین می رود و پاهایش را از دست می دهد و یا هنگامی که اشک دوستان و خانواده هایی را می بینم که گروگان گرفته شده اند؛ از خودم می پرسم چرا این زندگی را انتخاب کرده ام؟!
نمی دانستم واقعاً چرا عکاس جنگ شده ام. دوست داشتم سفر کنم و دنیای خارج از آمریکا را تجربه کنم و یاد بگیرم. انگار دوربین غمخوار و مونس ام بود. پنجره جدیدی به دنیا برایم باز کرده بود و باعث شده بود تا با مردم در لحظات خودمانی تر معاشرت کنم و به آن ها نزدیکتر شوم. دوربین مزیت ویژه ای بود تا پیچیدگی های زندگی را دریابم. پشت دوربین بودن، تنها کاری بود که در این دنیا دوست داشتم.
هر چه جنگ ها ناعادلانه تر شدند مسئولیت ما هم سنگین تر شد. وظیفه ما نشان دادن واقعیت به دنیا بود، و لازمه به انجام رساندن این رسالت، نابودی زندگی خودمان. در خط مقدم ما یک خانواده هستیم. در جریان همین حوادث با یکدیگر آشنا می شویم، ازدواج می کنیم، جدا می شویم و می میریم.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .