شوخی رمانی است که کوندرا با آن به جهانیان معرفی شد؛ آمیزهای بدیع از عشــق و سیاسـت، رمانــی که در آن همهچیــز تحـتتأثیـر سیــاســت و فضــای سرکوب حاکمان توتالیتر قرار میگیرد و در عینِ حال عشق در همهجا و همهٔ فضاهای داستان جاری است تا جایی که خودِ کوندرا آن را رمانی عاشقانه توصیف میکند. این گرمترین دورهٔ عشق ما بود. نورافکنها روی برجهای دیدبانی روشن بودند، سگها با نزدیک شدن شب پارس میکردند، پسرک ازخودراضی بر همهٔ ما فرمانروایی میکرد. اینها فقط کمی از ذهن مرا به خود مشغول میکرد؛ تمام حواسم متوجه لوسی بود. من در محاصرهی سگهای آدمکش و معدن واقعاً خوشبخت بودم، با مشقهای بیهودهٔ نظامی حرکت میکردم؛ خوشبخت و مغرور بودم، زیرا با وجود لوسی مالک امتیازی بودم که نه به رفقای سربازم اعطا شده بود و نه به افسرانمان: کسی مرا دوست داشت، مرا علناً دوست داشت و این را نشان میداد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .