دخترك هیچ گاه پدری نداشته و مادرش نیز در بچگی او را رها كرده . روزی در ایستگاه مترو زنی را می بیند كه گمان می برد مادری است كه در بچگی رهایش كرده و به او گفته اند مرده است . دخترك او را تعقیب می كند و به این ترتیب در حال و هوای دوران كودكی است . به خصوص كه پرستار بچه ای نیز شده با شرایطی مشابه بچگی خودش و این موضوع به كند و كاوهای ذهنی او دامن می زند . خوشم اومد شاید لحنش بود . همه داستان هاش همین طور گیج و درهم هست گشتن دنبال خاطرات دنبال گذشته یك سری مفهوم ها اما مثلا قبلی را دوست نداشتم و این یكی را چرا خوشم اومد . شاید چون چهارچوب داستانیش مشخص تر و معقول تر بود شاید ترجمه بهتر نمی دونم اما از نظر احساسی باهاش ارتباط برقرار كردم. قسمت های زیبایی از كتاب اغلب كسی هست كه در سراسر زندگی با ما بماند ، بدون آنكه بتوانیم او را از خودمان دلسرد كنیم . باز هم درباره ی فارسی مرغزاران با من سخن گفت . گفت كه این زبان شبیه فنلاندی است . شنیدنش گوشنواز است . مانند نسیمی است كه در علف ها بوزد و زمزمه آب را نیز در آن می توان یافت . ما به اشیایی كه همیشه با ما هستند توجهی نشان نمی دهیم و اگر اتفاقا گمشان كنیم ، در می یابیم كه جزئیاتشان را فراموش كرده ایم . آخرین بار به زادگاهت بازگشتی ، به آغازگاه تا بدانی كه راه دیگری را می شد برگزید و زندگی می توانست جور دیگری باشد .
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .