گمان نمی کردم پیر مرد خل و چل باشد. به نظرم قصد سربه سر گذاشتنم را هم نداشت. می خواست پیام مهمی به من بدهد. به دلیل نامعلومی همین قدرش برایم روشن بود. پس باز سعی کردم بفهمم. اما ذهنم هی دور می زد و راه به جایی نمی برد. چطور دایره ای با چندین (یا شاید تعداد بی شماری) مرکز هنوز دایره است؟ آیا این یک استعارهی پیشرفتهی فلسفی بود؟ دست کشیدم و چشم باز کردم. به سرنخ های بیشتری نیاز داشتم. خواندن داستان کوتاه موراکامی مثل بیداری از خواب و رؤیاست. در این داستان ها تصاویر گریزان، آدم هایی از گذشته و موقعیت هایی رازگون وجود دارند - یکی چیز عجیبی گفته، یا اتفاقی خیالگون افتاده. قدم به دنیای او می گذاری و غیر واقعی را واقعی می پنداری و می پذیری تا بیدار شوی و از خودت بپرسی این ها دربارهی چی بود؟ خاطرات خواب فوراً تبخیر می شوند و تو را در حالت سردرگمی می گذارند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .