.
برنامهی لوکاچ در «پیرامون هستیشناسیِ هستی اجتماعی»، به گفتهی او، نگاهی دیگر و دیگرگون به رابطهی «ضرورت و آزادی»، یا به تأکید او، رابطهی بین «غایتشناسی و علّیت» است؛ و بهراستی نیز مسئلهی سرشت غایتشناختیِ «کار» نقشی بسیار تعیینکننده در این اثر عظیم ایفا میکند.
در تلاش و کنکاش لوکاچ پیرامون مقولهی «کار» است که میتوان کلنجار توانفرسای او را در حل تناقض پایبمد ماندن به نام و میراث و پیامدهای مقولهی «هستیشناسی»، تهی کردن آن تا آخرین لحظه و هجا از معنای سنتیاش و گنجانیدن هویتی تازه در آن را آشکارا دید؛ هویتی که بتوان بیهراس و پروا، «هستیشناسیِ» مارکسیاش نامید.
قصد لوکاچ نه دستگاهسازی است و نه دستگاهمندسازی. «پیرامون هستیشناسی...» شرح، بسط و مستدل ساختن آن جانمایهی شگفت و بدیعی است که او نزد مارکس کشف کرده است و نام «هستیشناسی اجتماعی» بر آن میگذارد. از دید لوکاچ، این هستیشناسی نزد مارکس نه در این یا آن اثر ویژه یا در این و آن اشارهی پراکنده بلکه در سراسر آثار او ستونی است که مهرههای اندیشهی مارکس را از دستنوشتههای اقتصادی ـ فلسفی 1844 گرفته تا گروندریسه و نظریههای ارزش اضافی و کاپیتال به هم پیوند میزند و قامت سرفراز اندیشهی مارکسی را راست استوار و برافراشته نگه میدارد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .