خواندن این کتاب، دوران کودکیام را در کره برایم زنده کرد. تجربیات دلخراشی را به یادم آورد که سعی کرده بودم آنها را غیرعادی تلقی کنم. اما بعد از خواندن این کتاب متوجه شدم تجربیاتم برای هر کسی میتواند اتفاق افتاده باشد، درست مثل ترسها و تشویشهایی که جییونگ هر روز متحمل میشود. کیم جییونگ مادری جوان است که به دلیل ماندن در خانه دچار روانپریشی شده است. او روزی از خواب برمیخیزد و دیگر خودش نیست، روزی مانند مادرش حرف میزند و روزی مانند دوستی که پارسال هنگام به دنیا آوردن فرزندش از دنیا رفت. انتظارات جامعه آنقدر جییونگ را کلافه کرده که احساس میکند دیگر در جسماش جایی برای خودش ندارد. این رمان تصویرگر سویة زشت جوامعی است که با وجود شکوفایی، پیشرفت و فراهم آوردن ابزار رفاه و آرامش، همچنان وقتی پای جنسیت به میان میآید، عاری از خرد و پیشرفت به نظر میرسند.