.
ارنست رواندرمانگری بود که به کارش عشق میورزید. بیمارانش هر روز او را به خصوصیترین اتاقهای زندگیشان دعوت میکردند؛ و او هر روز آنها را تسلی میداد، تیمارشان میکرد و ناامیدی را از آنها دور میکرد...کسی که به کارش عشق میورزد، خوششانس است. ارنست احساس خوششانسی میکرد. البته چیزی بیش از خوششانسی؛ او احساس خوشبختی میکرد...بعضی از صبحها، از پنجرهی مطبش...به آسمان مهآلود نگاه میکرد و با خود تصور میکرد که اسلافش در رواندرمانی در افق منتظر ایستادهاند...در بالاترین سطح و دورتر از بقیه، نیاکانی ایستاده بودند که پیگرهای آسمانیشان به سختی روایت میشد: عیسیمسیح، بودا و سقراط. پایینتر از آنها و کمی نزدیکتر، پیشروان بزرگ بودند که چهرههایشان کمی متمایز بود: نیچه، کیرکگور، فروید و یونگ، و از آنها نزدیکتر پدربزرگهای رواندرمانی: آدلر، هورنی، سالیوان، فروم و چهرهی شیرین و خندان شاندور فرنتزی.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .