.
آندرسون واپسین راوى بزرگ قصههاى پریان بود. احتمال دارد ما به قوه تخیل و پندار قصههایى بیافرینیم، اما قصه پریان نیست. قصه پریان و قصه عامیانه، هرقدر هم كه زمینههایش عجیب و غریب باشد، در عالم واقع رخ مىدهد. ممكن است ساحرهها و كوتولههاى افسانهاى یا پریان دریایى پدیدار بشوند؛ اما، ساخته و پرداخته قوه تخیل نیستند؛ مانند شاهدختها یا دهقانها واقعىاند. ما كه دست و پایمان با اعتقاد به پیشرفت و نگرشهاى رفتار طبیعى بسته شده، فهم این نكته را دشوار مىیابیم. بهتر مىدانیم به پهنه پندار و عوالمى پناه ببریم كه امن و بىخطر است زیرا كه چنین عوالمى هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت.
«روزى، روزگارى، پسركى بود چنان تنگدست و ندار كه از مال دنیا یكدست لباس داشت كه تنش بود؛ و خیلى هم برایش تنگ بود…» این عبارت ممكن بود سرآغاز یك قصه پریان یا توصیفى درباره هانس كریستیان آندرسون باشد كه از زادگاهش اودنسه راه افتاد تا بختش را در كوپنهاگ بیازماید. آیا در راه، زنان جادوگر و پریان مهربان و كوتولههاى افسانهاى را دید؟
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .