نمی دانم از دست این پدر و مادر چه بگویم این ها را همیشه آژار می دهند حتا نمی گذارن که یک روز شاد باشم و شادی کنم همیشه می خوان در زندان خود مرا زندانی کنند در قفس زشت مرا می اندازند از زندانی کردن من خوشحال می شود درست است که می گویند که پشت سر هر خنده ای گریه ای هم هست چون من در این زندان آزادی ندارم شما می گویید چگونه فرار کنم مادرم هم نمی تواند کار کند چون آنقدر از من دور است که نمی تواند طلسم این زندان را بشکند و مرا آژاد کند که مثل پرنده هایی دیگر پرواز کنم نه مثل کبک نه مثل کلاغ مثل بلبل.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .