... جهان، خسته و پیر از تاریکی میل به روشنی دارد، در سحر، در نشت سکر آور سپیده در رگ های رخوت زده شب، و حلول نور در پاره پاره ابرهای پرند... انوار بیرمق و خاکستری به کندی جان می گیرند، بر توده های برف انباشته در باغ و عمارت تیمسار، ودرختان پر از قندیل های یخ، همچون شمشیرهای برهنه و آویخته بیجان... تیمسار باز می ماند از نوشتن تاریخ مغشوش عالم، و خاطرات سی وچندساله نظامی خویش، چشم می دوزد به آن سوی پنجره بلند اطاق، مشرف به ایوان رفیع وسرتاسری عمارت، در شیب تند باغ بر دامنه کوهساران البرز.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .