.
من عاشقش شدهام. این صدا بهوضوح در ذهنم طنین انداخت. بهنحوی غیرواقعی بهنظر میرسید و در عینحال از همهی چیزهایی که درطول عمرم شناخته بودم حقیقیتر بود. اما باز صدای هشدار ذهنم را شنیدم؛ صدایی که میگفت همین حالا و پیش از اینکه اوضاع حتی جدیتر شود همهچیز را تمام کنم. این وضع بغرنج را برای جفتمان آسانتر کنم. اما این صدا زمزمهای بیش نبود و میان هجوم امواج متلاطم احساساتم ناپدید شد. فکر کردم پس این شکلیه. این چیزیه که پدربزرگ دربارهش حرف میزد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .