«پس حالا، ساعتی قبل از عزیمتم، برای سومین بار در این سه روز، باز جلوی آن گور کنار کلیسای سنت جان ایستاده ام؛ جایی که یوهان سباستین باخ آرمیده؛ در شش قدمی جنوب ساختمان. تقریبا چهل سال قبل بود که او برای آخرین بار نور را دید. نور را دید و گم کرد، دو بار نابینا شد و بعد... و بعد... بعد چه شد؟ »
سال 1789 است. موتزارت جوان از سر احترام و کنجکاوی بر مزار یوهان سباستین باخ حاضر شده. آنجاست که یک دیدار غیرمنتظره پای او را به ماجرایی باز می کند، معمای قتل اهنگ ساز کبیر به دست پزشک معالجش...
معمای قتل موتزارت جوان را رها نمی کند. او راوی داستانی است که برای گشودن گره آن، سنگینی سایه ی پسر باخ کبیر و البته پسر پزشک متهم به قتل را تحمل می کند و در جست وجوی سرنخ هایی از راز قتل باخ در هزارتویی از موسیقی و شرارت گم می شود؛ همراه با آهنگسازان نابغه از سالن های موسیقی و نجیب خانه ها سر در می آورد و با شارلاتان ها و نجیب زادگان دم خور می شود و به جهان زیرین مملو از عیش و عشرت فرو می رود.
آریل دورفمن یک داستان جنایی موسیقایی را از دل تاریخ بیرون کشیده و تصویری عمیقا قابل درک از آن روزگار ساخته است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .