.
اما... دوستان عزیز، با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم و جان خواننده به نظر دلنشین و زندگی بخش میآید، در جاری شدنش از جان و دست نویسنده، بسی که جانفرسا و هلاکتبار است. دست کم در تجربه شخصی میتوانم بگویم آنچه مرا از پای در میآورد، ناممکن بودن نوشتن است. وقتی به ناچار شورع میکنم به نوشتن، چنان است که گویی به دوزخی وارد میشوم، شاید به امید آنکه بهشت ورای برآورم. اما غالبا درون دهلیزهای آن در میمانم و چون سرانجام از آن دهلیزها میگذرم با صرف سالهای عمر، از پس چندی که برمیگردم و به حاصل کارم مینگرم. حقیقت اینست که غالبا احساسی ناخوشایند دارم. پس گاهی به صرافت میافتم که دورش بریزم یا که بسوزانمش. اما عمری که در پای آن ریختهام چه میشود؟ بنابراین با بیرحمی به جراحی و تراشیدن و ساییدن همانچه میپردازم که در لحظات نوشتن شوقی جانسوز به آن همه داشتهام. و این جرح و تعدیل بیشتر نابودم میکند. نمونهاش همینکاری که در دست دارم که در مسیر تراش و سایشها از بیش از هفتنام گذر کرد تا سرانجام در سلوک قرار بیافت.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .