در مسیر طولانی تاریخ بشر روی کره خاکی، رابطه دیالکتیکی میان «هستی و شناخت» یا «وجود و اندیشه»، انسان خردمند را از انسان جاهل و دیگر حیوانات جدا می کند. این رابطه دیالکتیکی از همان ابتدای تاریخ اندیشه بشری خود را در قالب اعتقاد به ادیان و اسطوره ها در دو سنت غربی و شرقی نشان داد و انسان ها از این طریق کوشیدند تا رابطه وجود خود با جهان هستی را در قالب اندیشه و تفکر بیان کنند. در دوران مدرن این دکارت بود که با «می اندیشم پس هستم» مبدا و محور هستی و شناخت را از خداوند به انسان تغییر داد. این «فلسفه انعکاسی » دکارت دعوتی است از متفکران دوران مدرن تا دیگر نه تنها به ابژه شناخت بیندیشند، بلکه «خود شناخت» را ابژه اندیشه قرار دهند. «جامعه شناسی شناخت» شاخه جدیدی از دانش جامعه شناسی است که در صدوپنجاه سال اخیر نخست در فرانسه و آلمان و سپس در سایر کشورها در آثار اندیشمندان بزرگی همچون یروزالم، دورکهایم، شئلر و مانهایم مطرح شده و مورد توجه قرار گرفته است. اما این بدان معنی نیست که پیش از این ها رابطه میان جامعه و اندیشه انسان ها از دید اندیشمندان و فیلسوفان مغفول مانده است. منوچهر آشتیانی مسرف علم نوپای جامته شناسی شناخت در ایران بوده و چندین اثر در این زمینه از او به یادگار مانده است. وی در جدیدترین اثر خود یعنی «درآمدی بر تاریخ جامعه شناسی شناخت»، سیر تأمل بسر رابطه دیالکتیکی میان «هستی و فکر» را از نخستین آغازه های تاریخ تفکر بشری از یونان و ایران باستان تا فلسفه مدرن دنبال کرده و این رابطه را در اندیشه متفکران معاصر از بیکن و دکارت و کنت تا مارکس و هگل و شنلر و دورکهایم و سایرین پس گرفته است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .