سال 1973 که در دانشگاه استنفورد دورهی دکتری خود را میگذراندم، بر حسب اتّفاق به مقالهای از یوزف بوگن جراح اعصاب برخوردم. او در این مقاله به مسئلهی رابطهی بین عملکردهای متفاوت دو نیمکرهی مغز و خلاقیت پرداخته بود. این نوشته گشایش راهی بود به ساحتی نو که در آن آخرین دستاوردهای بررسیهای مغز جریان داشتند. هرچه بیشتر این فرضیه را مطالعه میکردم ــ که بنا بر آن، ما بهعلت «تخصصی شدن نیمکرهها»ی مغز دنیا را به دو شیوه دریافت و ثبت میکنیم ــ بیشتر به این باور میرسیدم که بهکمک این جوانهی فکری باید امکان داشته باشد از کمبودهای آموزش نوشتن آگاه شویم. همچنین پی بردم آنچه من «نوشتن طبیعی» مینامم به تلاش برای رسیدن به تمامیت مربوط است، و بهعبارت دقیقتر، کوشش برای آنکه دریافتها و تجارب گوناگون خود را در یک تمامیتِ بامعنی سامان دهیم. درواقع، شیوهی تدریس متعارف نوشتن از تواناییهای ویژهی نیمکرهی راست مغز که در روند پیچیدهی نوشتن به كار با نمادهای زبانی میپردازد غفلت کرده است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .