هواپیمایی می گذرد و دودی زردرنگ به جا می گذارد. پسربچه ی چاقی حین عبور از خیابان می گوید: «نگاه کن مامان، نگاه کن.» زن که دارد خودش را از جلو ماشین ها کنار می کشد، می خواند:«معجزه های دیگر.» از طبقه ی نهم یک ساختمان قدیمی مردی سالمند عبور هواپیما را با دودش می بیند اما وقت نمی کند ببیند چه نوشته. فقط جوانی که در حال ورق زدن آگهی های یک روزنامه است می خواند:«معجزه های دیگر». لحظه ای با خودش می اندیشد:«حالا به یکی از این معجزه ها نیاز است».
- از متن کتاب۔
شروع کردم به خیال پردازی درباره ی چیزی که ممکن بود پشت یک حادثه ی بی معنی یا تکان دهنده باشد و کم کم شهر من ترسیم شد. شهری که ساکنانش به شکلی افقی و از طریق مجموعه ای از علت و معلول ها به هم وابسته بودند. مجموعه ای که در آن یک دروغ کوچک منجر به یک قتل می شد و یک غفلت به انفجار می انجامید.
ده سال از چاپ اول این کتاب می گذرد. زمانی که در آن هستیم، بی اندازه تاریک به نظر می رسد؛ به نظرم داستان های این کتاب امروز هم می توانند چیزهایی برای ما داشته باشند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .