از زمانی که بیکن و اسپینوزا مردهاند فلسفه چه بوده است؟ بیشتر آن به معرفت شناسی، الاهیات مدرسی معرفت، امور تخصصی و درون گرایانه منازعات عرفانی و درکناپذیر در بارهی وجود جهان خارجی مربوط بوده است. هوشی که میتوانست فیلسوف-شاه بسازد به تحلیلهای فضلفروشانه له و علیه امکان این امر پرداخته است که آیا ستارگان و باکتریها و همسایگان، اگر ادراک نشوند، وجود دارند. دویست و پنجاه سال است که «نبرد قورباغهها و موشها» در جریان بوده است، بیآنکه نتیجهی محسوسی برای فلسفه یا حیات داشته باشد و بیآنکه برای هیچکس جز ناشر سودی داشته باشد.
این امر تا حدی تقصیر آن جملهی ساده و تقریبا ساده لوحانهی دکارت است، «میاندیشم، پس هستم». دکارت امیدوار بود که فلسفهی خویش را با کمترین فرضیات آغاز کند؛ او تمام باورها و حتی اصول موضوع انسان را با «شک روشی» مورد تردید قرار داد و کوشید بر بنیان یک مقدمه، «میاندیشم، پس هستم»، نظام معرفتی منسجمی بنا کند. این همه را به فكر وابسته ساختن کار بسیار خطرناکی بود، مطمئناً هوشمندان نتیجه میگرفتند که بر این مبنا وجود امتیازی است اشرافی و بدبینان ممکن بود به اعتبار آن كل یک جنس را نه تنها از روح (آن گونه که واینینگر میگفت که از واقعیت نیز محروم سازند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .